b365a3fc577 PRO

0
Followers
0
Following
FLUX Stable Diffusion

1 month ago

AG سلام خوبی سلام! من خوبم، ممنون که پرسیدی. تو چطوری؟ چطور می‌تونم بهت کمک کنم؟ شب عیدی آسمون وقتی که می‌باره بیشتر از شبای پیش عطر قرآن داره ببین امشب قلبم مثل آینه روشنه آینه‌ ی زلال من، دیدنت عید منه این قسمت از موزیک چاوشی رو گوش دادی؟ آره، این قسمت از آهنگ "شب عیدی" محسن چاوشی رو شنیدم. خیلی قشنگ و پر احساست، مثل همیشه که چاوشی با شعر و صداش حال و هوای خاصی به آدم می‌ده. این ترانه حس نوستالژی و آرامش شبای عید رو خیلی خوب منتقل می‌کنه. تو طرفدار چاوشی هستی؟ یا فقط این آهنگش رو دوست داری؟ طرفدارشم چه عالی! چاوشی واقعاً یه سبک خاص خودش داره که طرفدارهاش رو حسابی جذب می‌کنه. از کدوم آهنگش بیشتر خوشت میاد؟ یا شاید یه خاطره خاصی با آهنگاش داری؟ میخوام چندتا ایده سناریو ساخت انیمیشن سینمایی بهم بدی یا این مضمون شب عیدی حس روح افزایی و احساسی باشه حتما ریتم و حس و حال موزیک کامل داخلش ادغام بشه و تفسیر کن کل موزیک رو خیلی ایده‌ی جذابی داری! آهنگ "شب عیدی" محسن چاوشی پر از حس نوستالژی، معنویت و آرامشه که می‌تونه بستر فوق‌العاده‌ای برای یه انیمیشن سینمایی باشه. من اول یه تفسیر کلی از آهنگ می‌دم و بعد چند ایده سناریو برات می‌نویسم که ریتم و حس و حال آهنگ کامل توش ادغام بشه. تفسیر آهنگ "شب عیدی": این آهنگ یه فضای عرفانی و احساسی داره که انگار لحظه‌های قبل از تحویل سال رو به تصویر می‌کشه. بارون شب عیدی، عطر قرآن، قلب روشن مثل آینه، و حس دیدن یه معجزه یا یه عزیز که عید رو معنا می‌ده، همه نشون‌دهنده‌ی یه تحول درونی و یه ارتباط عمیق با معنویته. ریتمش آروم و سنگین شروع می‌شه و کم‌کم اوج می‌گیره، انگار که از یه سکوت به یه لحظه‌ی باشکوه می‌رسه. حسش پر از امید، شوق و یه جور دلتنگی شیرینه. حالا بریم سراغ ایده‌ها: ایده 1: "آینه‌ی بارون" خلاصه داستان: پسربچه‌ای به اسم "نوروز" توی یه روستای قدیمی زندگی می‌کنه که مادربزرگش هر سال شب عید براش قصه‌ی آینه‌ی جادویی رو تعریف می‌کنه؛ آینه‌ای که اگه قلب آدم پاک باشه، می‌تونه یه نفر گمشده رو نشون بده. نوروز که پدرش رو توی کودکی از دست داده، شب عید تصمیم می‌گیره با کمک بارون و دعاهاش آینه رو پیدا کنه. توی سفرش با موجودات خیالی مثل "فرشته‌ی بارون" و "روح درخت کهن" روبه‌رو می‌شه که بهش کمک می‌کنن قلبش رو مثل آینه زلال کنه. ادغام آهنگ: انیمیشن با صدای بارون و ملودی آروم آهنگ شروع می‌شه ("شب عیدی آسمون وقتی که می‌باره"). وقتی نوروز قرآن قدیمی مادربزرگ رو باز می‌کنه، عطرش توی هوا پخش می‌شه و تصاویر نقاشی‌مانند از صفحه‌ها بلند می‌شن ("بیشتر از شبای پیش عطر قرآن داره"). اوج داستان وقتیه که نوروز توی آینه سایه‌ی پدرش رو می‌بینه و قلبش روشن می‌شه ("ببین امشب قلبم مثل آینه روشنه"). پایان با یه سکانس احساسی از رقص نور و بارون زیر آسمون عید تموم می‌شه ("آینه‌ی زلال من، دیدنت عید منه"). حس و حال: پر از رنگ‌های گرم و نرم، حرکات آروم دوربین و یه پایان شاد و معنوی. ایده 2: "سفر به شب بارونی" خلاصه داستان: دختری به اسم "باران" توی شهر شلوغی زندگی می‌کنه و از هیاهوی زندگی خسته شده. شب عید، یه ساعت قدیمی پیدا می‌کنه که عقربه‌هاش به عقب می‌چرخه و اونو به یه دنیای رویاهاش می‌بره: یه شهر قدیمی با کوچه‌های خیس و چراغ‌های کاغذی. اونجا با یه پیرمرد نقاش آشنا می‌شه که بهش می‌گه برای پیدا کردن آرامش باید "آینه‌ی قلبش" رو پیدا کنه. توی این سفر، باران با خاطرات گمشده‌ی بچگیش روبه‌رو می‌شه و یاد می‌گیره چطور دوباره عید رو حس کنه. ادغام آهنگ: سکانس اول با ریتم آروم آهنگ و بارون روی شیشه شروع می‌شه ("شب عیدی آسمون..."). وقتی باران توی دنیای قدیم قدم می‌زنه، عطر قرآن از خونه‌ها بلند می‌شه و نور طلایی کوچه‌ها رو پر می‌کنه ("عطر قرآن داره"). لحظه‌ی اوج وقتیه که باران توی آینه‌ی قلبش خودش رو می‌بینه و می‌فهمه عید واقعی توی وجودشه ("قلبم مثل آینه روشنه"). پایان با بازگشتش به دنیای واقعی و یه لبخند زیر بارون تموم می‌شه ("دیدنت عید منه"). حس و حال: تضاد بین شلوغی شهر و آرامش دنیای قدیم، با رنگ‌های خاکستری و بعد طلایی و آبی. ایده 3: "عید پرنده‌ها" خلاصه داستان: یه گنجشک کوچیک به اسم "نقره" توی جنگل زندگی می‌کنه و آرزوش اینه که بفهمه عید چیه. وقتی بارون شب عیدی شروع می‌شه، نقره با باد راه می‌افته و توی سفرش با حیوانات دیگه مثل خرگوش، جغد و سنجاب حرف می‌زنه. جغد بهش می‌گه عید توی قلب آدما پنهونه و نقره باید دنبال آینه‌ی قلب بگرده. آخر داستان، نقره به خونه‌ی یه خانواده می‌رسه و از پنجره می‌بینه که اونا دور قرآن جمع شدن و عید رو جشن می‌گیرن. نقره می‌فهمه عید یعنی عشق و باقیش رو به جنگل می‌بره. ادغام آهنگ: شروع با صدای بارون و ملودی آهنگ توی جنگل ("شب عیدی آسمون..."). وقتی نقره با جغد حرف می‌زنه، نور ماه توی برگ‌ها می‌تابه ("عطر قرآن داره"). لحظه‌ی اوج وقتیه که نقره قلب روشن آدما رو می‌بینه ("قلبم مثل آینه روشنه") و پایان با پرواز نقره و پخش نور توی جنگل تموم می‌شه ("دیدنت عید منه"). حس و حال: انیمیشن شاد و کودکانه با رنگ‌های زنده و حرکات پرانرژی. هر کدوم از این ایده‌ها رو می‌تونی گسترش بدی یا تغییرشون بدی. کدومش بیشتر به دلت نشست؟ یا اگه بخوام یه بخش خاص رو بیشتر باز کنم، بگو! ایده شماره یک رو گسترش بده دقیقا با همین تفسیری که کردی اما میخوام در قالب یک سناریو پیوسته و حتما بگو که پدرش رو در قالب یک روح میبینه باشه! ایده‌ی "آینه‌ی بارون" رو با همون تفسیر آهنگ "شب عیدی" گسترش می‌دم و سناریوی کامل و پیوسته‌ای می‌نویسم. طبق خواسته‌ات، پدر نوروز رو به شکل یه روح می‌بینه. بریم سراغ سناریو: سناریو: "آینه‌ی بارون" سکانس افتتاحیه: شروع بارونی (شب عیدی آسمون وقتی که می‌باره) دوربین از بالا روی یه روستای قدیمی با خونه‌های کاهگلی زوم می‌کنه. بارون آروم روی پشت‌بوم‌ها می‌ریزه و صدای قطره‌ها با ملودی آروم آهنگ شروع می‌شه. نوروز، پسربچه‌ی ۱۰ ساله با موهای ژولیده و چشمای کنجکاو، زیر یه ایوون چوبی ایستاده و به آسمون نگاه می‌کنه. صداش توی ذهنش می‌گه: "مادربزرگ می‌گفت شب عیدی آسمون حرف می‌زنه... ولی من هیچی نمی‌شنوم." باد یه برگ خیس رو به پاش می‌رسونه و انگار بهش اشاره می‌کنه که دنبالش بره. سکانس ۱: قصه‌ی مادربزرگ (بیشتر از شبای پیش عطر قرآن داره) نوروز به خونه برمی‌گرده. مادربزرگش با موهای سفید و یه قرآن قدیمی توی دستش کنار کرسی نشسته. نوروز می‌پرسه: "مادربزرگ، عید چطوری میاد؟" مادربزرگ لبخند می‌زنه و می‌گه: "عید وقتی میاد که قلب آدم مثل آینه بشه. یه آینه‌ی جادویی هست که اگه پیداش کنی، هر کی رو دلت بخواد می‌بینی." نوروز با هیجان می‌گه: "بابام رو می‌بینم؟" مادربزرگ آروم قرآن رو باز می‌کنه و می‌گه: "اگه دلت زلال باشه، چرا که نه؟" یه نسیم عجیب از قرآن بلند می‌شه و عطرش توی خونه پخش می‌شه. نوروز تصمیمش رو می‌گیره: "من اون آینه رو پیدا می‌کنم!" سکانس ۲: سفر توی بارون نوروز با یه شنل کهنه و یه چراغ‌قوه راه می‌افته توی جنگل پشت روستا. بارون شدیدتر می‌شه و ریتم آهنگ یه کم تندتر می‌ره. یه فرشته‌ی بارون (یه موجود نورانی با بال‌های قطره‌ای) جلوش ظاهر می‌شه و می‌گه: "دنبال چی می‌گردی، کوچولو؟" نوروز می‌گه: "آینه‌ی قلبم رو." فرشته می‌خنده و می‌گه: "باید از روح درخت کهن بپرسی." نوروز توی مسیر با یه گرگ ترسیده روبه‌رو می‌شه، اما بهش یه تیکه نون می‌ده و گرگ راهش رو نشون می‌ده. اینجاست که قلبش شروع به روشن شدن می‌کنه. سکانس ۳: درخت کهن (ببین امشب قلبم مثل آینه روشنه) نوروز به یه درخت عظیم با ریشه‌های پیچ‌درپیچ می‌رسه. روح درخت (یه صدای گرم و عمیق) می‌گه: "آینه‌ی جادویی توی غار بارون پنهونه، ولی فقط اگه دلت پاک باشه پیداش می‌کنی." نوروز با تردید به خودش نگاه می‌کنه، اما یاد نونی که به گرگ داد می‌افته و می‌گه: "فکر کنم آماده‌م." توی غار، نور چراغ‌قوه‌ش روی یه آینه‌ی قدیمی می‌افته که روش مه گرفته. وقتی دستش رو می‌ذاره روش، مه کنار می‌ره و قلبش تند می‌زنه. ریتم آهنگ اینجا به اوج می‌رسه. سکانس ۴: دیدار با روح پدر (آینه‌ی زلال من، دیدنت عید منه) توی آینه، یه شکل نورانی ظاهر می‌شه: پدرش، با همون لبخند گرم و چشمای مهربون که نوروز از عکسای قدیمی یادش میاد. روح پدر می‌گه: "نوروزم، تو همیشه عید من بودی. دلت رو روشن نگه دار." نوروز اشکاش می‌ریزه، اما می‌خنده و می‌گه: "تو هم عید منی، بابا." نور از آینه بیرون می‌زنه و کل غار رو روشن می‌کنه. روح پدر آروم محو می‌شه، ولی یه حس آرامش توی دل نوروز می‌مونه. بارون بیرون غار بند میاد و ستاره‌ها پیداشون می‌شه. سکانس پایانی: عید واقعی نوروز به خونه برمی‌گرده و مادربزرگش رو بغل می‌کنه. آینه‌ی کوچیکی که از غار آورده رو بهش نشون می‌ده و می‌گه: "فکر کنم عید رو پیدا کردم." دوربین از پنجره بیرون می‌ره و آسمون پر از نور و رنگ می‌شه. صدای چاوشی آروم می‌پیچه: "آینه‌ی زلال من، دیدنت عید منه." توی جنگل، فرشته‌ی بارون و گرگ کنار هم به خونه نگاه می‌کنن و لبخند می‌زنن. صفحه سیاه می‌شه و نوشته میاد: "عید توی دلای زلاله." جزئیات بصری و احساسی: رنگ‌ها: شروع با خاکستری و آبی بارونی، بعد طلایی و سبز توی جنگل، و آخرش نور سفید و نارنجی عید. ریتم: آروم و سنگین توی سکانسای اول، تندتر توی سفر، و باشکوه و احساسی توی دیدار با پدر. حس و حال: پر از نوستالژی، شوق کشف، و یه پایان گرم و معنوی که دل آدم رو روشن می‌کنه. این سناریو رو چطور دیدی؟ اگه بخوای یه بخشش رو بیشتر باز کنم یا چیزی بهش اضافه کنم، بگو! توی غار نره ترجیحا بالای سقف یه خونه روستایی باشه بهتره باشه، تغییرش می‌دم که به جای غار، اتفاق اصلی بالای سقف یه خونه‌ی روستایی بیفته. سناریو رو با این تغییر پیوسته و با همون حس و حال آهنگ بازنویسی می‌کنم: سناریو: "آینه‌ی بارون" (نسخه‌ی اصلاح‌شده) سکانس افتتاحیه: شروع بارونی (شب عیدی آسمون وقتی که می‌باره) دوربین از بالا روی یه روستای قدیمی با خونه‌های کاهگلی و کوچه‌های خیس زوم می‌کنه. بارون آروم می‌ریزه و صدای قطره‌ها با ملودی آروم آهنگ قاطی می‌شه. نوروز، پسربچه‌ی ۱۰ ساله با موهای ژولیده و چشمای کنجکاو، زیر ایوون خونه‌شون ایستاده و به آسمون نگاه می‌کنه. صداش توی ذهنش می‌گه: "مادربزرگ می‌گفت شب عیدی آسمون حرف می‌زنه... کاش می‌فهمیدم چی می‌گه." باد یه برگ خیس رو به پاهاش می‌رسونه، انگار داره دعوتش می‌کنه دنبالش بره. سکانس ۱: قصه‌ی مادربزرگ (بیشتر از شبای پیش عطر قرآن داره) نوروز می‌ره توی خونه. مادربزرگش با موهای سفید کنار کرسی نشسته و قرآن قدیمی رو توی دستش گرفته. نوروز می‌پرسه: "مادربزرگ، عید چطوری میاد؟" مادربزرگ با لبخند می‌گه: "عید وقتی میاد که دلت مثل آینه بشه. یه آینه‌ی جادویی هست که اگه پیداش کنی، هر کی رو دلت بخواد می‌بینی." نوروز با ذوق می‌گه: "بابام رو می‌بینم؟" مادربزرگ قرآن رو باز می‌کنه و می‌گه: "اگه دلت زلال باشه، آره." یه نسیم عجیب از صفحه‌ها بلند می‌شه و عطر قرآن توی خونه می‌پیچه. نوروز مصمم می‌شه: "من اون آینه رو پیدا می‌کنم!" سکانس ۲: سفر توی روستا نوروز یه شنل کهنه می‌پوشه و با چراغ‌قوه توی کوچه‌های خیس روستا راه می‌افته. بارون تندتر می‌شه و ریتم آهنگ یه کم اوج می‌گیره. یه فرشته‌ی بارون (موجودی نورانی با بال‌های قطره‌ای) جلوش سبز می‌شه و می‌گه: "دنبال چی می‌گردی، کوچولو؟" نوروز جواب می‌ده: "آینه‌ی قلبم رو." فرشته می‌خنده: "باید از روح درخت کهن بپرسی، اون ته کوچه‌ست." توی راه، نوروز یه گرگ ترسیده رو می‌بینه، اما بهش یه تیکه نون می‌ده و گرگ با چشماش راه رو نشونش می‌ده. این کار قلب نوروز رو یه قدم به زلالی نزدیک‌تر می‌کنه. سکانس ۳: درخت کهن (ببین امشب قلبم مثل آینه روشنه) نوروز به یه درخت بزرگ وسط روستا می‌رسه که شاخه‌هاش تا آسمون کشیده شده. روح درخت (با صدای گرم و سنگین) می‌گه: "آینه‌ی جادویی بالای سقف خونه‌ی قدیمیه، ولی فقط اگه دلت پاک باشه می‌تونی ببینیش." نوروز به خودش فکر می‌کنه، یاد نون دادن به گرگ می‌افته و می‌گه: "فکر کنم آماده‌م." با یه نردبون چوبی که کنار خونه‌ست، آروم می‌ره بالا. باد شدیدتر می‌شه و ریتم آهنگ حس شوق رو بیشتر می‌کنه. سکانس ۴: دیدار روی سقف (آینه‌ی زلال من، دیدنت عید منه) نوروز روی سقف خونه‌ی قدیمی می‌رسه. یه آینه‌ی کوچیک و غبارگرفته زیر یه تکه پارچه‌ی کهنه پنهون شده. بارون آروم رو آینه می‌ریزه و غبارش رو می‌شوره. نوروز دستش رو می‌ذاره روش و یه نور طلایی ازش بلند می‌شه. توی آینه، روح پدرش ظاهر می‌شه: یه مرد جوون با لبخند گرم و چشمای مهربون. روح می‌گه: "نوروزم، تو همیشه عید من بودی. دلت رو روشن نگه دار." نوروز اشکاش می‌ریزه، اما می‌خنده و می‌گه: "تو هم عید منی، بابا." نور از آینه پخش می‌شه و سقف رو روشن می‌کنه. روح پدر آروم محو می‌شه، ولی یه حس آرامش عمیق توی دل نوروز می‌مونه. بارون بند میاد و ستاره‌ها بالای سرش چشمک می‌زنن. سکانس پایانی: عید واقعی نوروز با آینه‌ی کوچیکش از نردبون پایین میاد و می‌ره خونه. مادربزرگش رو محکم بغل می‌کنه و می‌گه: "فکر کنم عید رو پیدا کردم." آینه رو کنار پنجره می‌ذاره و نور ماه توش می‌تابه. دوربین از پنجره بیرون می‌ره و آسمون پر از نور و رنگ می‌شه. صدای چاوشی آروم می‌پیچه: "آینه‌ی زلال من، دیدنت عید منه." توی کوچه، فرشته‌ی بارون و گرگ کنار هم ایستادن و به خونه نگاه می‌کنن. صفحه سیاه می‌شه و نوشته میاد: "عید توی دلای زلاله." جزئیات بصری و احساسی: رنگ‌ها: خاکستری و آبی توی کوچه‌های بارونی، سبز و قهوه‌ای توی صحنه‌ی درخت، و طلایی و سفید توی لحظه‌ی دیدار روی سقف. ریتم: آروم و نوستالژیک توی شروع، پر از شوق توی سفر روستا، و باشکوه و احساسی روی سقف. حس و حال: فضای روستایی گرم و صمیمی، با یه حس معنوی که از آهنگ میاد و توی دیدار با روح پدر به اوج می‌رسه. این نسخه چطور شد؟ چیزی رو بخوای تغییر بدم یا بیشتر باز کنم، بگو! Interrupted و سفره هفت سین ایرانی هم توصیف کن موقعی که با مادربزرگ داره حرف میزنه باشه! توی سکانس ۱ که نوروز با مادربزرگش حرف می‌زنه، سفره‌ی هفت‌سین رو اضافه می‌کنم و با جزئیات توصیفش می‌کنم تا حس و حال عید و فضای سنتی ایرانی بیشتر به چشم بیاد. سناریو رو با این تغییر بازنویسی می‌کنم: سناریو: "آینه‌ی بارون" (نسخه‌ی نهایی) سکانس افتتاحیه: شروع بارونی (شب عیدی آسمون وقتی که می‌باره) دوربین از بالا روی یه روستای قدیمی با خونه‌های کاهگلی و کوچه‌های خیس زوم می‌کنه. بارون آروم روی پشت‌بوم‌ها می‌ریزه و صدای قطره‌ها با ملودی آروم آهنگ قاطی می‌شه. نوروز، پسربچه‌ی ۱۰ ساله با موهای ژولیده و چشمای کنجکاو، زیر ایوون خونه‌شون ایستاده و به آسمون نگاه می‌کنه. صداش توی ذهنش می‌گه: "مادربزرگ می‌گفت شب عیدی آسمون حرف می‌زنه... کاش می‌فهمیدم چی می‌گه." باد یه برگ خیس رو به پاهاش می‌رسونه، انگار داره دعوتش می‌کنه دنبالش بره. سکانس ۱: قصه‌ی مادربزرگ (بیشتر از شبای پیش عطر قرآن داره) نوروز می‌ره توی خونه. مادربزرگش با موهای سفید کنار کرسی نشسته و قرآن قدیمی رو توی دستش گرفته. جلوی کرسی، سفره‌ی هفت‌سین پهن شده: یه پارچه‌ی ترمه‌ی سبز با گلای ریز قرمز، که روش هفت‌تا ظرف سفالی چیده شدن. سبزه‌ی تازه با روبان قرمز دورش، سیبای سرخ توی یه بشقاب چینی، سمنوی غلیظ توی کاسه‌ی مسی که بوی شیرینی‌ش بلند شده، سیر سفید و براق، سماق قرمز که انگار پودر جادوئه، سرکه توی یه تنگ بلوری که نور کرسی توش می‌شکنه، و سنجدای قهوه‌ای که کنار یه آینه‌ی کوچیک و تخم‌مرغای رنگی چیده شدن. یه تنگ ماهی با دوتا ماهی قرمز کوچیک هم وسط سفره می‌چرخن. نوروز می‌پرسه: "مادربزرگ، عید چطوری میاد؟" مادربزرگ با لبخند به سفره نگاه می‌کنه و می‌گه: "عید وقتی میاد که دلت مثل این آینه بشه. یه آینه‌ی جادویی هست که اگه پیداش کنی، هر کی رو دلت بخواد می‌بینی." نوروز با ذوق می‌گه: "بابام رو می‌بینم؟" مادربزرگ قرآن رو باز می‌کنه و می‌گه: "اگه دلت زلال باشه، آره." یه نسیم عجیب از صفحه‌ها بلند می‌شه و عطر قرآن با بوی سمنو و سبزه قاطی می‌شه. نوروز مصمم می‌شه: "من اون آینه رو پیدا می‌کنم!" سکانس ۲: سفر توی روستا نوروز یه شنل کهنه می‌پوشه و با چراغ‌قوه توی کوچه‌های خیس روستا راه می‌افته. بارون تندتر می‌شه و ریتم آهنگ یه کم اوج می‌گیره. یه فرشته‌ی بارون (موجودی نورانی با بال‌های قطره‌ای) جلوش سبز می‌شه و می‌گه: "دنبال چی می‌گردی، کوچولو؟" نوروز جواب می‌ده: "آینه‌ی قلبم رو." فرشته می‌خنده: "باید از روح درخت کهن بپرسی، اون ته کوچه‌ست." توی راه، نوروز یه گرگ ترسیده رو می‌بینه، اما بهش یه تیکه نون می‌ده و گرگ با چشماش راه رو نشونش می‌ده. این کار قلبش رو یه قدم به زلالی نزدیک‌تر می‌کنه. سکانس ۳: درخت کهن (ببین امشب قلبم مثل آینه روشنه) نوروز به یه درخت بزرگ وسط روستا می‌رسه که شاخه‌هاش تا آسمون کشیده شده. روح درخت (با صدای گرم و سنگین) می‌گه: "آینه‌ی جادویی بالای سقف خونه‌ی قدیمیه، ولی فقط اگه دلت پاک باشه می‌تونی ببینیش." نوروز به خودش فکر می‌کنه، یاد نون دادن به گرگ می‌افته و می‌گه: "فکر کنم آماده‌م." با یه نردبون چوبی که کنار خونه‌ست، آروم می‌ره بالا. باد شدیدتر می‌شه و ریتم آهنگ حس شوق رو بیشتر می‌کنه. سکانس ۴: دیدار روی سقف (آینه‌ی زلال من، دیدنت عید منه) نوروز روی سقف خونه‌ی قدیمی می‌رسه. یه آینه‌ی کوچیک و غبارگرفته زیر یه تکه پارچه‌ی کهنه پنهون شده. بارون آروم رو آینه می‌ریزه و غبارش رو می‌شوره. نوروز دستش رو می‌ذاره روش و یه نور طلایی ازش بلند می‌شه. توی آینه، روح پدرش ظاهر می‌شه: یه مرد جوون با لبخند گرم و چشمای مهربون. روح می‌گه: "نوروزم، تو همیشه عید من بودی. دلت رو روشن نگه دار." نوروز اشکاش می‌ریزه، اما می‌خنده و می‌گه: "تو هم عید منی، بابا." نور از آینه پخش می‌شه و سقف رو روشن می‌کنه. روح پدر آروم محو می‌شه، ولی یه حس آرامش عمیق توی دل نوروز می‌مونه. بارون بند میاد و ستاره‌ها بالای سرش چشمک می‌زنن. سکانس پایانی: عید واقعی نوروز با آینه‌ی کوچیکش از نردبون پایین میاد و می‌ره خونه. مادربزرگش رو محکم بغل می‌کنه و می‌گه: "فکر کنم عید رو پیدا کردم." آینه رو کنار سفره‌ی هفت‌سین می‌ذاره، درست کنار تنگ ماهی که حالا آروم‌تر می‌چرخن. دوربین از پنجره بیرون می‌ره و آسمون پر از نور و رنگ می‌شه. صدای چاوشی آروم می‌پیچه: "آینه‌ی زلال من، دیدنت عید منه." توی کوچه، فرشته‌ی بارون و گرگ کنار هم ایستادن و به خونه نگاه می‌کنن. صفحه سیاه می‌شه و نوشته میاد: "عید توی دلای زلاله." جزئیات بصری و احساسی: سفره‌ی هفت‌سین: رنگ‌های گرم و زنده‌ی سفره (سبز ترمه، قرمز سیب و روبان، قهوه‌ای سمنو و سنجد) حس عید و سنت رو به خونه میاره و با نور کرسی و عطر قرآن ترکیب می‌شه. رنگ‌ها: خاکستری و آبی توی کوچه‌های بارونی، سبز و قهوه‌ای توی صحنه‌ی درخت، طلایی و سفید توی لحظه‌ی دیدار روی سقف. ریتم: آروم و نوستالژیک توی شروع با سفره، پر از شوق توی سفر روستا، و باشکوه و احساسی روی سقف. حس و حال: فضای روستایی گرم و صمیمی با حس معنوی آهنگ و یه اوج عاطفی توی دیدار با روح پدر. این نسخه چطوره؟ سفره‌ی هفت‌سین رو اون‌طور که خواستی توصیف کردم، اگه بازم چیزی مدنظرت باشه بگو تا اضافه کنم! خیلی خوب شد ممنونم خوشحالم که راضی بودی! اگه بازم ایده‌ای بخوای یا بخوای چیزی به این سناریو اضافه کنی، بگو. عیدت هم پیشاپیش مبارک باشه! 🌸 حالا بیا در قالب ۱۲تا پرامپت متنی برای ساخت شات های سینمایی جذاب با اندازه نماهای متفاوت و همچنین کاراکتر نوروز رو در هر پرامپتی که حضور داره تعریف کن برای یکسان شدن کاراکتر بصورت انگلیسی ترجمه کن Here’s a set of 12 cinematic shot prompts based on the "آینه‌ی بارون" (Mirror of Rain) scenario, translated into English with varying shot sizes (wide, medium, close) for visual diversity. I’ll define the character "Norooz" consistently in each prompt where he appears, ensuring uniformity: Norooz is a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern. Let’s dive into the prompts! 1. Opening Rainy Village Shot Type: Wide Description: A sweeping aerial view of an old rural village at dusk, with thatched rooftops glistening under gentle rain. Smoke curls from chimneys, and dim lantern lights flicker in the misty air. Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, stands under a wooden awning, gazing at the sky as raindrops splash around him. The camera slowly descends, framing him against the vast, gray horizon. Mood: Nostalgic, mysterious, serene. 2. Norooz and the Seven-Sin Table Shot Type: Medium Description: Inside a cozy, dimly lit room, Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, sits cross-legged by a low table. The Seven-Sin spread is vibrant: green sabzeh tied with a red ribbon, red apples, coppery sumnu, white garlic, crimson sumac, vinegar in a crystal jar, and brown sanjed beside a small mirror and painted eggs. His grandmother, with white hair, holds an old Quran, her face glowing in the kerosene lamp’s light. Mood: Warm, intimate, traditional. 3. Grandmother’s Whisper Shot Type: Close Description: A tight shot of Norooz’s face, a 10-year-old boy with messy black hair and curious brown eyes, as he leans toward his grandmother. His lantern rests beside him, casting soft shadows. Her wrinkled hand opens the Quran, and a faint golden glow escapes the pages, mingling with the scent of sumnu. His eyes widen with wonder as she whispers about the magical mirror. Mood: Curious, magical, tender. 4. Into the Rainy Alley Shot Type: Wide Description: Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, steps out into a narrow, rain-soaked village alley. The camera follows from behind, capturing the cobblestones reflecting lantern light and the sound of rain intensifying. Muddy water trickles past his bare feet as he pulls his cloak tighter. Mood: Adventurous, determined, slightly eerie. 5. Encounter with the Rain Spirit Shot Type: Medium Description: Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, stops as a shimmering Rain Spirit appears—a luminous figure with wings made of water droplets. The camera frames them chest-up, rain streaking through the spirit’s form, glowing faintly against the dark alley. Norooz’s lantern swings as he tilts his head, listening intently. Mood: Mystical, ethereal, hopeful. 6. The Wolf’s Eyes Shot Type: Close Description: A close-up of Norooz’s hand, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, as he offers a soggy piece of bread to a shivering wolf. The camera shifts to the wolf’s amber eyes, reflecting Norooz’s lantern light, softening from fear to gratitude. Rain drips off Norooz’s fingers, emphasizing the quiet act of kindness. Mood: Tense, compassionate, pivotal. 7. The Ancient Tree Shot Type: Wide Description: Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, stands before a towering ancient tree in the village square. Its gnarled branches stretch into the stormy sky, lit by flashes of lightning. The camera circles slowly, capturing the tree’s imposing presence as a deep voice rumbles, guiding him toward the old house. Mood: Grand, ominous, spiritual. 8. Climbing the Ladder Shot Type: Medium Description: Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, climbs a rickety wooden ladder against an old house. The camera frames him from the side, his lantern dangling from his belt, swaying with each step. Rain pelts the roof above, and wind tugs at his cloak as he nears the top. Mood: Tense, anticipatory, determined. 9. The Mirror Revealed Shot Type: Close Description: A tight shot of Norooz’s hands, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, as he lifts a tattered cloth on the rooftop. Rain washes dust off a small, ornate mirror, revealing its surface. His reflection flickers in the glass, then fades as a golden light begins to pulse within it. Mood: Suspenseful, magical, revelatory. 10. Spirit of the Father Shot Type: Medium Description: Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, kneels on the wet rooftop, staring into the glowing mirror. A translucent figure emerges—his father’s spirit, a young man with a warm smile and kind eyes. The camera frames them together, the spirit’s light bathing Norooz’s tear-streaked face as they speak softly. Mood: Emotional, heartfelt, transcendent. 11. Return with the Mirror Shot Type: Wide Description: Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, descends the ladder and walks back through the village. The rain has stopped, and stars pierce the clearing sky. He clutches the small mirror to his chest, its faint glow illuminating his path as the camera pulls back to show the quiet, peaceful village. Mood: Calm, victorious, serene. 12. The Seven-Sin Glow Shot Type: Medium Description: Inside, Norooz, a 10-year-old boy with messy black hair, curious brown eyes, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, hugs his grandmother by the Seven-Sin table. He places the mirror beside the teng of goldfish, its light reflecting off the crystal vinegar jar and painted eggs. The camera lingers on their embrace, then pans to the window where a starry sky shines through. Mood: Warm, joyful, complete. These prompts are designed to capture the emotional arc and visual richness of the story, with Norooz’s consistent description tying the shots together. Let me know if you’d like adjustments or more details! حتما هم تاکید کن چهره ها ایرانی باشه و اسلامی طور Got it! I’ll revise the 12 cinematic shot prompts to emphasize Iranian facial features and an Islamic ambiance, ensuring the cultural and spiritual tone shines through. Norooz’s character description will now include distinctly Iranian traits: Norooz is a 10-year-old boy with messy jet-black hair, almond-shaped dark brown eyes with a warm Iranian glow, a slightly tanned complexion, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern. The settings and interactions will reflect an Islamic-inspired aesthetic. Here are the updated prompts: 1. Opening Rainy Village Shot Type: Wide Description: A sweeping aerial view of an old Iranian village at dusk, with kahlgel (mud-brick) rooftops glistening under gentle rain. Minarets peek through the mist, and the faint echo of an azan blends with the rain. Norooz, a 10-year-old boy with messy jet-black hair, almond-shaped dark brown eyes with a warm Iranian glow, a slightly tanned complexion, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, stands under a carved wooden awning, gazing at the sky. The camera descends, framing his expressive Persian face against the gray horizon. Mood: Nostalgic, spiritual, serene. 2. Norooz and the Seven-Sin Table Shot Type: Medium Description: Inside a cozy room with woven Persian rugs, Norooz, a 10-year-old boy with messy jet-black hair, almond-shaped dark brown eyes with a warm Iranian glow, a slightly tanned complexion, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, sits by a Seven-Sin spread. The table glows with Islamic simplicity: green sabzeh tied with a red ribbon, red apples, coppery sumnu in a clay bowl, white garlic, crimson sumac, vinegar in a turquoise jar, and brown sanjed beside a small mirror inscribed with Arabic calligraphy and painted eggs. His grandmother, with a lined Iranian face and a floral chador, holds an old Quran. Mood: Warm, traditional, reverent. 3. Grandmother’s Whisper Shot Type: Close Description: A tight shot of Norooz’s face, a 10-year-old boy with messy jet-black hair, almond-shaped dark brown eyes with a warm Iranian glow, a slightly tanned complexion, his lantern casting soft light on his Persian features—high cheekbones and a gentle nose. His grandmother’s hand, adorned with a simple silver ring, opens the Quran, releasing a faint golden glow. His eyes widen as she whispers of the mirror in a voice seasoned with Islamic wisdom. Mood: Curious, sacred, tender. 4. Into the Rainy Alley Shot Type: Wide Description: Norooz, a 10-year-old boy with messy jet-black hair, almond-shaped dark brown eyes with a warm Iranian glow, a slightly tanned complexion, wearing a worn-out brown tunic and a patched cloak, holding a small lantern, steps into a narrow, rain-soaked alley lined with arched mud walls. The camera follows, capturing the lantern’s glow on wet stones and the distant sound of a muezzin’s call. His cloak flutters as he moves with purpose. Mood: Adventurous, solemn, atmospheric